آشنایی با روان شناسی مثبت
آشنایی با روان شناسی مثبت
فهرست مطالب مقاله
روان شناسی مثبت یکی از جدیدترین شاخه های روان شناسی است.
این زمینه خاص از روان شناسی بر موفقیت انسان تمرکز دارد.
در حالی که بسیاری دیگر از شاخه های روان شناسی بر رفتارهای نابهنجار و دارای اختلال تمرکز می نمایند.
سلیگمن در سال ٢٠٠۵ چنین نوشته است:
«پیش از جنگ جهانی دوم، روان شناسی سه مأموریت مشخص داشت: درمان بیماری های ذهنی و روانی، پربارتر کردن و ارضاءکننده تر نمودن زندگی تمام افراد، و کشف و پرورش استعدادهای برتر.»
امّا کوته زمانی پس از جنگ جهانی دوم، تمرکز اولیه روان شناسی معطوف نخستین مأموریت شد:
درمان بیماری های روانی و رفتارهای نابهنجار. در سال ١٩٨٨،
سلیگمن به عنوان رئیس انجمن روان شناسی آمریکا برگزیده شد و روان شناسی مثبت موضوع اصلی دوره او گشت.
امروزه از سلیگمن به عنوان پدر روان شناسی مثبت معاصر یاد می شود.
روانشناسی مثبت یعنی مطالعه علمی عملکرد یک انسان ایدهآل.
این، اولین جملهای است که در ویکیپدیا، مقابل این اصطلاح پیدا میکنید.
اما این علم نوظهور واقعا درباره چه چیزی بحث میکند؟
آنطور که مارتین سلیگمن، (پدر روانشناسی مثبت) میگوید: این روانشناسی، روانشناسی قرن بیست و یکم است؛
علمی که به جای توجه به ناتوانیها و ضعفهای بشری، متمرکز شده است روی تواناییهای آدمها؛
تواناییهایی از قبیل شاد زیستن، لذت بردن، قدرت حل مسأله و خوشبینی .
تحقيق روي چهار هزار دوقلو نشان داده است که ژنتيک حدود ۵۰ درصد در ميزان خوشبختي انسان نقش دارد.
پس حتي اگر به جاي خوش اخلاقي، اخم کردن را به ارث برده باشيد، باز هم محکوم به زندگي توام با اخم و ناراحتي نيستيد.
همچنين امتيازاتي نظير سلامتي، ثروت، تحصيلات يا زيبايي مي تواند ۱۰ درصد به خوشبختي کمک کند و
۴۰ درصد باقي آن بستگي به آن دارد که چگونه خود را شاد سازيد و خوشحال باشيد.
دکتر «مارتين سليگمن» مي گويد؛ «اين يک مساله گمراه کننده است زيرا بيشتر مردم تصور و فکر مي کنند چيزهاي ظاهري مانند داشتن يک خانه بزرگ، يک شغل عالي، يک بليت لاتاري برنده شده،
مي توانند زندگي را شادتر کنند در حالي که آنها فقط يک شادي موقتي را به ارمغان مي آورند و هيجان و شادي ناشي از آنها کم کم رنگ مي بازد.»
تحقيقاتي که روي جدول روند احساس خوشبختي در طول عمر انسان به عمل آمده است،
نشانگر آن است که بعد از حتي بهترين و شادترين دوران کودکي، احساس خوشبختي و شادي در دوران
نوجواني و اوايل جواني کاهش مي يابد اما با افزايش سن اين احساس نيز بيشتر مي شود.
در واقع برخي دانشمندان معتقدند در سنين پيري، احساس خوشبختي و رضايت خاطر بسيار بيشتر مي شود
زيرا افراد مسن با پيشامدهاي زندگي مانند جوانان با شدت و حساسيت برخورد نمي کنند و نسبت به جوانان نگرش مثبت تري به زندگي دارند
و همچنين پس از گذراندن عمري درک کرده اند که زندگي کوتاه تر از آن است که بتوان آن را سخت گرفت و
در نتيجه سعي مي کنند در زندگي، افراد يا چيزهايي را که موجب ناراحتي شان مي شود به کلي ناديده بگيرند.
روانشناسی مثبت در 6 سالی که از قرن بیست و یکم گذشته، پیشرفتهای زیادی کرده است.
جالب است بدانید که روانشناسان این مکتب، در مقابل DSM که نظام طبقهبندی اختلالات روانشناختی بیماران است،
یک نظام طبقهبندی به نام CSV را به وجود آوردهاند که تواناییهای آدمها را گروهبندی میکند.
آنها 6 گروه از تواناییهای آدمی را در این نظام، مشخص کردهاند :
1 ـ خرد و دانایی: شامل خلاقیت، کنجکاوی، باز و پذیرا بودن در مقابل تجارب جدید، عشق به یادگیری و وسعت نظر
2 ـ شجاعت: شامل خودباوری، پایداری، کمال و سر زندگی
3ـ تنوع دوستی: شامل عشق، مهربانی و هوش اجتماعی
4 ـ عدالتجویی: شامل رعایت حقوق شهروندی، بیطرفی و رهبری
5- اعتدال: شامل بخشش و دلسوزی، فروتنی و آزرم، احتیاط و نظم بخشیدن به عملکرد خود
6 ـ تعالی: شاملِ دانستن ارزش زیباییها و شگفتیها، قدرشناسی، امیدواری، شوخطبعی و معنویت
یکی از جالبترین کارهای سلیگمن، آزمایشی است که روی سگها انجام داده.
او دو گروه از سگها را در شرایط مختلف قرار داد . در گروه اول، سگها در جعبه دوطرفهای قرار داشتند
که به یک طرفش شوک الکتریکی وارد میشد و طرف دیگرش نه. بین دو طرف جعبه، دری بود و اهرمهایی؛ ولی اهرمها هیچ کدام ربطی به در نداشتند.
در گروه دوم همان نوع جعبهها وجود داشت اما با فشار دادن اهرمها سگها میتوانستند در را باز کنند .
او بعد از این که چند بار این آزمایش را روی دو گروه انجام داد،
دید که سگهای گروه اول بعد از چند بار تقلا دیگر هیچ تلاشی برای نجات خودشان انجام نمیدهند و شوک الکتریکی را تحمل میکنند.
سلیگمن در مرحله بعد، جعبهها را عوض کرد اما سگهای گروه اول حتی وقتی که در جعبههای گروه دوم قرار میگرفتند، باز هم هیچ تلاشی انجام نمیدادند.
اگر آنها فقط کمی میجنبیدند و اهرم را فشار میدادند، از شوک نجات پیدا میکردند
اما آنها «آموخته بودند که درمانده باشند .» ذهن خلاق سلیگمن،
این پدیده را که هر جا میرفت به آن میگفت «درماندگی آموختهشده» ربط داد به افسردگی در انسانها. او همین آزمایش را انسانیتر کرد و مسائل غیرقابل حل را به آزمودنیهایش داد.
آنها بعد از چند بار شکست، دیگر مسائل ریاضی قابل حل را هم بیخیال میشدند.
انگار آنها آموخته بودند که درمانده باشند و به همین خاطر، غمگین میشدند .