آيا تا حالا دوستي داشته ايد..
آيا تا حالا دوستي داشته ايد …
فهرست مطالب مقاله
که نگرش شما نسبت به زندگي را براي هميشه تغيير داده است؟
منظورم اين است که آيا نحوه نگريستن خود به بعضي افراد و وضعيتهاي خاص را براي هميشه تغيير داده ايد؟
به اندازه کافي فرصت اين برايم بوجود آمده است که لحظاتي را با دو تا از اين نوع دوستانم سهيم باشم.
متاسفانه آنها ويژگي مشترکي داشتند. هر دوي آنها در اثر تصادف دردناک دچار معلوليتهاي بزرگي شده بودند.
مدتي کوتاه بعد از اينکه به نيويورک نقل مکان کردم، در کنسرتي شرکت کردم و اتفاقي کنار يک زن جوان بسيار جذاب
به نام لسلي نشستم که او نيز در آنجا تنها بود.
او و من شروع به صحبت کرديم و فورا گفتگويمان گرم شد. گروه اجرا کننده کنسرت خيلي کارشان خوب نبود و به
همين علت در مورد اينکه با هم هستيم و خودمان يک گروه دخترانه تشکيل داديم، شوخي ميکرديم.
اين صحبتها خيلي ضرورتي نداشت، ولي از آنجا که هر دويمان تازه به نيويورک آمده بوديم و دوستان کمي در آن
شهر داشتيم، از صميم قلب ميخواستيم با هم باشيم…
بعد از اتمام کنسرت همچنان گفتگويمان ادامه يافت و يک دفعه ديديم آخرين افرادي هستيم
که در سالن تئاتر باقي ماندهاند.
از او دعوت کردم هفته بعد به محل زندگي من بيايد.
آيا تا حالا دوستي داشته ايد..
به شوخي از او خواستم تمريناتش را خوب انجام دهد، چون من در خانهاي زندگي
ميکردم که سه رديف پله ميخورد.
خنديد و به من پيشنهاد کرد به جاي منزل من در يک کافي شاپ در همان نزديکيها قرار بگذاريم که او ميشناخت.
سريع کتم را برداشتم و تازه اينجا بود که متوجه شدم لسلي نميتواند بايستد.
آيا تا حالا دوستي داشته ايد..
او استادانه خودش را از صندلي بلند کرد و روي يک ويلچر که در آن نزديکي قرار داشت، نشست.
کم مانده بود به خاطر اينکه به او گفتم سه رديف پله بايد بالا بيايد، از خجالت آب شوم. ولي ظاهرا او به خاطر اين
حرف من ناراحت نشده بود.
صبح شنبه بعد زود خودم را به محل ملاقات رساندم و به موقع سر قرار رسيدم. لسلي با ويلچر کنارم آمد.
در تمام مدتي که صبحانه ميخورديم، خنديديم و جک گفتيم. وقتي موقع حساب کردن رسيد، او دستش را به
درون کيفش برد و گفت، “اه، اجازه بده من حساب کنم.”
دستم را به آن طرف ميز رساندم و دستش را گرفتم و گفتم، نه، نه. انگار که به لاستيک دست زدم!
او تقريبا حيرت من را فهميده بود، چون لبخند زد و گفت، “نگران نباش ليل! حالا کم کم متوجه قسمتهاي آسيب
ديده بدن من ميشوي.”
او واقعيت را به من گفت و در مورد سانحهاي که برايش اتفاق افتاده بود، صحبت کرد.
در اثر سانحه دست راستش به شدت آسيب ديده بود و ساق پاي راستش تقريبا از کار افتاده بود. به من گفت
او و دوست پسرش که يک هواپيماي کوچک مدل سسنا 150 داشت قرار بود
يک روز يکشنبه با هواپيما بيرون بروند.
درست زماني که آن مرد ميخواست موتور را روشن کند، لسلي يادش ميآيد که
کيف پولش را در ترمينال کوچکي
که جلوي هواپيما قرار داشت، جا گذاشته است.
آيا تا حالا دوستي داشته ايد..
اما دقيقا در همان لحظه ملخ هواپيما به کار ميافتد و قسمت پاييني دستش را جدا ميکند. طي مدت کوتاهي بدن
او به شدت جابجا شد و ملخ هواپيما دوباره روي بدنش آمد و همه اعصاب ساق پايش را قطع نمود.
اثرات ناگوار اين حادثه ناگوار روي بدن لسلي باقي مانده بود، ولي چه اتفاقي براي روحيه و روان او افتاد؟
او يک زن زيبا بود که در اثر سانحه به قول خيلي از آدمهاي بي فکر چلاق شده بود.
او چگونه ميتواند با اين حرفهاي مردم کنار بيايد و خودش را با زندگي وفق دهد؟
حتي جرات پرسيدن يا صحبت در مورد اين سانحه يا تاثيراتش روي او را نداشتم.
او با مهرباني موضوع صحبت را تغيير
داد و گفت اگر به او کمک کنم از پلهها بالا بيايد، دوست دارد از محل زندگي من ديدن نمايد.
اين ابتداي دوستي بلند مدت ما بود که سالها به طول انجاميد.
لسلي روياي خود يعني خواننده شدن را حداقل به عنوان
يک شغل پاره وقت تحقق بخشيده بود. در آن سالها در کنسرتها، فيلمها، نمايشها و رويدادهاي اجتماعي زيادي
به همراه هم شرکت کرديم. هر بار او در يک کلوپ جديد ثبت نام ميکرد، من نيز در شب افتتاحيه شرکت ميکردم.
در تمامي اين رويدادها، جهان را از درون چشمان او ميديدم.
اين داستان به قبل از تصويب قانون شهروندان آمريکايي داراي ناتوانيهاي مختلف بر ميگردد و ما بايد با هر سالن
تئاتر يا رستوراني که ميخواستيم برويم تماس بگيريم تا مطمئن شويم آيا ويلچر ميتواند داخل آن شود يا خير.
ما بايد با هر کلوپ تماس ميگرفتيم و از آنها ميپرسيديم
آيا اتاق خانمها در همان طبقه اتاق آقايان است يا خير.
بايد به دستشويي نگاه ميکرديم تا ببينيم آيا به اندازه کافي کوتاه است تا لسلي بتواند دست هايش را بشويد يا
آيا آينه به اندازه کافي پايين است تا او قبل از رفتن به روي صحنه نمايش، ظاهرش را مرتب کند.
يا حداقل بايد بررسي
ميکرديم آيا او ميتواند نوک سرش را براي مرتب کردن موهايش ببيند يا خير.
چشم انداز جهان از روي يک ويلچر بسيار متفاوت است.
اگر لسلي تنها يک آرزو در جهان داشت، اين آرزو همان نرمال بودنش بود. يک بار به من گفت که او حاضر است بدنش سالم
باشد ولي ظاهر و چهره اش مثل زشتترين زنهاي جهان باشد. يکي از آوازهاي او هميشه اشک مخاطبان را در ميآورد.
اين آواز يکي از آوازهاي قديمي کارول کينگ بود که آرتا فرانکلين آن را اجرا کرده بود و باعث شده بود محبوبيت زيادي نزد
مردم پيدا کند. آواز اينگونه بود: “آيا ميتواني کاري کني که احساسم مثل يک زن عادي شود، آيا ميتواني، آيا ميتواني.”
لسلي به من آموخت که افراد معلول از اينکه با آنها مثل يک انسان “عادي” رفتار نميشود، نفرت دارند.
آنها دوست دارند مثل ساير افراد هر از چند گاهي با غريبهها صحبت کنند. او گفت، به ما به چشم يک انسان معلول
يا ناتوان نگاه نکنيد. اول به خود شخص فکر کنيد و بعد به معلوليت او.
“بعد از اين اصلاح در نگرش خود، حتي نحوه صحبت کردنتان تغيير خواهد کرد. به جاي اينکه به کسي بگوييد شخص معلول،
ميگوييد شخص داراي ناتواني. همچنين به جاي اينکه به کسي بگوييد کور، ميگوييد شخص داراي معلوليت بينايي.
يا به جاي اينکه به شخصي بگوييد، کر به او ميگوييد، داراي ناتواني شنوايي. ديگر نميگوييد، فلان کس زمين گير
شده است. بلکه ميگوييد، فلان کس روي ويلچر است.”
يک بار از او پرسيدم آيا مردم بايد معلوليت آنها را ناديده بگيرند. او در جواب گفت، “نه، براي ما واضح است که معلوليتمان
بر کسي پوشيده نيست. ولي زماني که احساس راحتي داشته باشيم ميتوانيم در مورد معلوليت خودمان صحبت کنيم.”
آيا تا حالا دوستي داشته ايد..
چگونه می توانم در این دوره شرکت کنم ؟
این دوره به صورت حضوری می باشد و در موسسه تجسم خلاق به نشانی :
تهران ، میدان هفت تیر ، خیابان قائم مقام فراهانی پلاک ۳۹ ط اول
برگزار می شود.
در صورت هرگونه سوال می توانید با واحد پشتیبانی ما به صورت تلفنی و تلگرام ارتباط بگیرید.
واحد پشتیبانی و راه ارتباطی با مرکز تجسم خلاق
۰۲۱۸۸۳۰۲۵۲۳
۰۹۰۱۱۵۹۴۹۴۳
کانال تلگرام مجموعه تجسم خلاق
صفحه اینستاگرام مجموعه تجسم خلاق
این دوره توسط دکتر آرام به صورت حضوری برگزار می شود. علاقمندان برای شرکت در دوره با مرکز تجسم خلاق تماس بگیرند.