روانشناسی (Psychology) داشتن شبکهاي از دوستان
داشتن شبکهاي از دوستان
اين شواليهها که از آنها صحبت ميشود، چه کساني هستند؟
از نظر روانشناسی (Psychology) اکثر مردم، اگر بخواهند به سفر تعطيلات بروند، ميگويند، "شانس خوبي داريم. دوستمان، تام، در يکي از آژانسهاي مسافرتي کار ميکند." اگر کسي از شما شکايت کند، ميگويند، "شانسمان خوب است. دوستمان لورا، وکيل دادگستري است." اگر سگشان، گوفي، مريض شود، ميگويند، "عجب شانسي! دوستمان، ويني، يک دامپزشک است." و الي آخر. همين وضعيت در تمامي شرايط زندگي وجود دارد و دير يا زود آنها با چنين مسائلي مواجه خواهند شد. و حتي اگر شما جزء افراد معتقد به شانس و شرط بندي باشيد، باز هم هميشه به دنبال يک چيز قطعي هستيد. از نظر روانشناسی (Psychology) شما به دنبال اين هستيد که يک چيز بخصوص هيچ وقت اتفاق نيفتد، يا فلان چيز بخصوص هميشه اتفاق بيفتد و هميشه امورات باعث شگفتي شما شوند.
آيا اين شانسي و اتفاقي است که تام، لورا و ويني دوستانتان هستند و هنگام رفتن به سفر، شکايت حقوقي از شما به خاطر انداختن پوست موز در پياده رو يا بيماري سگتان گوفي، به دردتان ميخورند؟
اگر آدم باهوشي باشيد، خواهيد فهميد که اينطور نيست. از نظر روانشناسی (Psychology) همه مردم به افرادي مثل لورا و ويني در زندگيهاي خود نياز دارند. به علاوه، به طيف وسيعي از ساير افراد با همه تواناييها و مهارتها نياز است تا موقع نياز به درد انسان بخورند. من اين گروه از آدمها را (اعم از مرد يا زن) شواليه مينامم.
براي اينکه بگويم چرا کلمه شواليه را به کار ميبرم و از اين تشبيه استفاده ميکنم، به سالها قبل بر ميگردم. زماني که پتوي پشمي را دور خود پيچانده بودم و خرس عروسکي ام را در آغوش گرفته بودم. مامان دارد داستان مورد علاقه ام را برايم تعريف ميکند. اما داستان …
يک نيزه در درون يک صخره گير کرده است. هر کس که بتواند آن را بيرون بکشد، پادشاه ميشود. هيچ کس نميتواند اين کار را انجام دهد، تا اينکه يک کودک با صورت خالخالي به نام آرتور جلو ميآيد و و نيزه را از درون سنگ بيرون ميآورد، طوري که انگار چاقو را از درون کره بيرون ميآورد. او بعدها پادشاه ميشود و به او عنوان پادشاه آرتور را ميدهند. آرتور با يک دوشيزه زيبا رو به نام گونيور ازدواج ميکند. بخشي از داستان که بيشتر از آن خوشم ميآمد، درست بعد از برگزاري مراسم ازدواج يعني زماني است که جادوگري به نام مرلين بر ميخيزد و به سلامتي پادشاه آرتور و ملکه جديد گونيور شراب مينوشد و بعد از تازه کردن گلويش با لحني باوقار ميگويد:
"امروز اولين روزي است که شواليهها دور ميز جمع شدهاند. به هر کدام از شما يک صندلي داده شده است. هيچ کدام از اين صندليها برتر از صندليهاي ديگر نيست. ولي وقتي يک شواليه بميرد، شواليه ديگري جاي او را ميگيرد و فقط نام صندلي به نام او تغيير پيدا ميکند." "من اکنون از حضور شما مرخص ميشوم تا از صحبتهاي پادشاه بهره مند گرديد. خداحافظ. خداوند همه شما را مشمول رحمت خود قرار دهد."
زماني که مرلين مجلس را ترک ميکند، پادشاه آرتور بر ميخيزد و از حضار ميخواهد ساکت باشند. معمولا آخرين کلماتي که بعد از آنها به خواب ميرفتم، بخشي از داستان بود که پادشاه آرتور از هر شواليه ميپرسد، "آيا نسبت به پادشاه خود و يکديگر وفادار هستيد؟" بعضي اوقات سعي ميکردم تا سوگند هر کدام از 150 شواليه را بشنوم. سوگند به صورت "يکي براي همه و همه براي يکي" بود. ولي معمولا وقتي نوبت به سوگند چهارمين يا پنجمين شواليه ميرسيد، خوابم ميبرد.
البته برايم مهم نبود، چون شواليه هايم به نوبت در خواب باز ميگشتند. آنها اژدهاهايي که با نفسشان آتش و دودهاي ارغواني رنگ و شعلههاي زرد رنگ بيرون ميآمد را تار و مار ميکردند و دوشيزگاني که وحشت زده بودند را نجات ميدادند. اين تصاوير و تجسمها باعث ميشد در کل روز احساس ايمني کنم. واقعا پيش خودم اعتقاد داشتم که پادشاه آرتور و شواليههايي که دور ميز جمع شده بودند و سوگند ميخوردند، واقعي هستند و هر موقع به کمکشان نياز داشته باشند، به طرز معجزه آسايي به کمکم خواهند آمد.
ولي درست مثل پادشاه آرتور که به هر حال زماني بايد بدون جادوگر مرلين به کار خود ادامه دهد، من نيز بايد بدون اعتقاد به واقعي بودن پادشاه آرتور و شواليههاي او رشد ميکردم و بزرگ ميشدم. به همين خاطر اکنون به جاي شواليههاي شجاع افسانهاي که گرد ميز جمع شده بودند و قسم ميخوردند، از شواليههاي واقعي استفاده ميکنم. من شواليههاي زن و مردي دارم که آنها نيز هر مشکل اژدها مانندي را ميکشند و هنگامي که دچار مشکلي شدم، به ياريم خواهند شتافت. و البته، من نيز هر اژدهايي که وجودش احساس شود را خواهم کشت. باز هم همان شعار شواليههاي پادشاه آرتور را بايد تکرار کرد: يکي براي همه و همه براي يکي. از نظر روانشناسی (Psychology) در دنياي مدرن به اين سيستم، شبکه گفته ميشود. همه ما به يکي از اين شبکه دوستان نياز داريم.
حتما ميپرسيد، چطور من به اين مسئله پي برده ام؟ جواب اين سوال را بايد در اتفاق واقعا بدي که در يکي از تابستانها برايم رخ داد، جستجو کرد. بعدا ميگويم چه اتفاقي برايم افتاد. اگر من اين شواليهها را داشتم، چنين اتفاقي هرگز رخ نميداد. ولي اين حادثه براي هميشه زندگي من را تغيير داد و باعث شد به اهميت عشق و دوستي پي ببرم. از نظر روانشناسی (Psychology) عشق و دوستي مهمترين چيز در زندگي است.
پس اگر آماده هستيد زندگي خود را سرشار از دوستي و عشق کنيد و سيستمي قدرتمند براي پشتيباني از خود بسازيد، پس سوار شويد برويم! از نظر روانشناسی (Psychology) اگر قلم خود را پر از جوهر کرده ايد، کافي است قراردادي که با خود منعقد کرده ايد را برداريد و مفادي از آن که برايتان مناسب نيست را خط بزنيد و در عوض روي مفادي تکيه کنيد که در آينده به دردتان بخورد. در واقع با اين کار طرحي براي آيندهاي بهتر ميسازيد. و ممکن است روزي همين کار شما را نيز مانند من نجات دهد.
از نظر روانشناسی (Psychology) هنگام انجام اين کار و طرح ريزي دقيق براي آينده، از خود سفر لذت ببريد. شما نيز همانند جان لنون باشيد که هنگام عزيمت به Dakota اين کلمات را به زبان آورد:
"زندگي همان چيزي است که هنگام طرح ريزي براي آينده رخ ميدهد."
– جان لنون