اضطراب و تشویش واقعا چه حسی دارد؟!
اضطراب و تشویش واقعا چه حسی دارد؟!
این یک تصور اشتباه رایج است که ” افراد مضطرب معمولا ضداجتماعی ، کم توجه و یا بیش از حد دراماتیک هستند ” .
بلکه واقعیت این است که اینجور اشخاص همه چیز پیرامونشان را آنقدر پردازش و
تحلیل میکنند که نمیتوانند از عهده پاسخ بسیاری از پرسشها و افراد و اطلاعات سنگین بهطور همزمان برآیند .
اضطراب ، فرد را ضعیف و فرسوده میکند ؛
درست مانند یک سنگینی مداوم در ذهن و افکار ، مانند چیزی که کاملا درست نیست ،
و اغلب هم نمیدانید که آن چیز واقعا چیست .
مانند اسید معده ، که وقتی معده خالی است آنرا میسوزاند و احساس گرسنگی را هم دور میکند ،
مثل گره کوری که نمیتوانید بازش کنید.
اضطراب این حس را به شما میدهد که ذهنتان در آتش میسوزد ،
به هرچیز کوچکی بیش از اندازه فکر میکنید و زیاد تحلیلش میکنید ،
چیزهایی که بههم مربوط هم نیستند .
گاهی باعث میشود احساس خستگی و عدم تمرکز داشته باشید ،
انگارافکارتان باسرعت وحشتناکی در خلاف جهت میدوند و فرار میکنند و در طول مسیر بهم برخورد میکنند .
گاهی هم احساس میکنید
کاملا از ذهن و فکرتان جدا شدهاید ، انگار ذهنتان دیگر خالی شده و دیگر حضور ذهن ندارید ،
گویی از هم گسستهاید و بدن خودتان را ترک کردهاید . اضطراب مانند این است که صدایی پشت
ذهنتان است و میگوید که همه چیز روبراه نیست .
بعضی وقتها این صدا به شما میگوید که مشکلی دارید و با هرکس دیگری فرق میکنید .
او به شما میگوید احساسات شما بد است و بردوش دنیا سنگینی میکنید و باید گوشه گیر باشید و تنها .
این صدا باعث میشود کارهای روزانهتان ، مانند تصمیمگیریهای ساده و کوچک بهطرز وحشتناکی مشکل شوند .
اضطراب شما را شبها تا دیروقت بیدار نگه میدارد ؛
ناآرامید و مدام این پهلو به آن پهلو میشوید
. اضطراب مانند یک لامپ روشن ، اسباب دردسر و زحمت شده و خاموش هم نمیشود.
بدنتان احساس خستگی و کوفتهگی میکند اما ذهنتان کاملا بیدار و هشیار است و
به سرعت جریان دارد . حوادث روز را مرور میکنید و تمام جزئیات خاص را تک به تک تحلیل کرده و رنج میبرید.
اضطراب ، دروغگوست ، هرچند بهطرز شگفت انگیزی احساس واقعی دارد
گوش کردن و توجه به اضطراب باعث نمیشود که رهایتان کند ، با او بجنگید و نگذارید پیروز شود .
بنابراین اجازه دهید حرفش را بزند . تمام نگرانیها و دلشورههای نابخردانهاش را بشنوید .
عمل ساده گوش دادن به آن به شما نشان خواهد داد که از آن شما نیست .
اجازه دهید رجز بخواند و پرت و پلا بگوید ، آسیمه شود و گریه کند .
بگذارید هرچه که به آن فکر میکند را بگوید و سپس شما انتخاب کنید .
شما انتخاب کنید که به او گوش خواهید کرد یا نه ، شاید هم به صدای صلحجویی گوش کنید
که میگوید به اضطراب گوش ندهید .
صدای مضطرب آنقدر به شما شرح و تفسیر میدهد تا جایی که بفهمید بخشی از ذهن شماست ،
نه همه آن . وقتی افکار وحشتانگیز تمام وجودتان را فرا گرفت ،
تشخیص اینکه انتخابی هم وجود دارد مشکل است و احساس میکنید همه چیز درحال سوختن و نابودی است .
اولین لحظه ، سختترین است و سختترین چیزها ، واقعیترین هستند .
بنابراین بگذارید اضطراب و دلهرهتان حرفهایش را بزند ، بگذارید شکایتش را برای شما اعلام و آشکار کند ،
وقتی تمام نگرانیهایش را روی میز گذاشت ، شما تصمیم میگیرید که چهطور کارتها را به بازی بگیرید .