دکتر آرام : روانشناس بالینی و سلامت عضو انجمن روانشناسان آمریکا ، مترجم مولف ، محقق علوم متافيزيك، فرا روانشناسي ، مغناطیس درمانی ، مخترع و مبتکر تکنیک های ویژه تجسم خلاق

مغز انسان‌:آفرينشگاه انديشه و خيال

مغز انسان‌:آفرينشگاه انديشه و خيال. دکترآرام, تجسم خلاق, خلق آینده

مغز انسان‌:آفرينشگاه انديشه و خيال

• اندیشه وری اساس نوآوری ست و خیال پردازی، زمینه هنر. هرگاه كه انسان با پرسشى روبرو
مى شود، اندیشه به كار میافتد و ذهن در پی پاسخ جویی بر میاید.
هر پرسش چیستانی ست كه ذهن انسان با پاسخ یابی به گشایشِ آن می پردازد.
• خیال پردازی، ذهنِ انسان را كارگاه اندیشه و هنر نموده است. اندیشه و هنر دو راه گوناگون برای رسیدن
به هدفِ همگونی ست كه همانا سازگاری بیشتر با جهان برای ماندگاری بیشتراست.
مغز انسان كارگاه اندیشه ورزی و خیال پردازی اوست. این كارها را مغز درپرتو نقش زیستیاری خود كه هماره
سازگارتر كردنِ تن و جان انسان با زیستبوم اوست انجام می دهد.
اگر چه مغز، این پدیده بسیار پیچیده و شگفت، توانایی پرده برداری از بسیاری از رازهای هستی را دارد و با
آشكار نمودنِ پیوندهای پنهان، انسان را با گوهرِ بسیاری از پدیدارهای جهان آشناتر كرده است، اما
بااینهمه، این كلافِ درهمِ گوی گون، برای راهنمایی انسان در طبیعت و گره گشایی از گرفتاریهای
زیستبومی پدید آمده است و همه تواناییهای آن، ریشه در نقش زیستیاری آن دارد. این نقش، با
دگرگون شدنِ شرایطِ ریستی،ساختارِ مغز را دگرگون می كند.
اندیشه وری اساس نوآوری ست و خیال پردازی، زمینه هنر. هرگاه كه انسان با پرسشى روبرو مى شود، اندیشه به كار میافتد و ذهن درپی پاسخ جویی بر میاید.
هر پرسش چیستانی ست كه ذهن انسان با پاسخ یابی به گشایشِ آن می پردازد.
اندیشه و چیستان گشایی چنان پیوند نزدیكی با یكدیگر دارد كه اندیشیدن را پاسخ یافتن می توان
دانست و هر پاسخ، گشایشِ دری دیگر بر روی انسان بسوی آینده است.
مغز انسان‌
مغز انسان‌:آفرينشگاه انديشه و خيال. دکترآرام, تجسم خلاق, خلق آینده

مغز انسان‌:آفرينشگاه انديشه و خيال

آنانكه برای نخستین بار گرفتاری گذر از رود، گریز از آفتاب، باد، باران، گرماو سرما را چاره كردند، هر یك با
نوآوریهای خود راهی تازه بسوی آینده گشوده است كه پایاندادِ آن دگرگون كردنِ طبیعت و مهار كردن بخشی از
آن راسبب شده است.
مغز، ابزارِ چیستان گشایی زیندگانی ست كه برای ماندگاری خود ناگزیر از جابجاشدن و راه پیمودن اند.
این راه پیمایی به هر شیوه ای كه باشد، نیازمند به داشتن ابزاری برای راهنمایی و هدایت آن زینده است.
مغزِه ر زیستار، چنین ابزاریست تا با آن راه از چاه تمیز داده شود. از اینرو،زیندگانی مانند گیاهان كه جابجا
نمی شوند نیازی نیز به داشتن مغز ندارند.
شیوه كاركردِ مغزِ هر زینده در پرتو چگونگی بهره وری آن زینده از طبیعت شكل می گیرد:
مغزِ آبزیان ویژه سازگاری با دریاست و در خشكی از كارمیماند. خاكزیان نیز در آب دیری نمی پایند و این هر دو، از پرواز ناتوانند.
هر چه كه توانایی ابزارگری در جانوری بیشتر باشد، تورینه اعصابِ آن جانور پیچیده تر است.
از اینرو، مغز میمونها بسی كاراتر و توانمندتر از مغزدیگر پستانداران است و از میانِ میمونها، مغزِ انسان چنان
كارآمد است كه همه زیندگان دیگر را از گستره زیستی خود به بیرون رمانده است و اكنون جانورانِ دیگر را در شهر، كه زیستگاه انسان مدرن است، در باغ وحش می توان دید.
این چگونگی از آنروست كه انسان ابزارگری را به جایی رسانده است كه میتواند از راه دور، جانوران دیگر را از پا در آورد.
توانایی پرتابِ سنگ كه اندك اندك به پرتابِ نیزه كشیده شده است، یکی از ترفندهای كنترل از راه دور است كه در آخرین دوره یخبندان زمین شكل گرفته است.
با آغازِ این دوره كه در سه میلیون سالِ پیش آغاز گردید و بیش ازیك ملیون سال ادامه داشت، نیای انسانمیمون ما، ناگزیر از یافتنِ منابع غذایی تازه گردید.
در چنان روزگارِ دشواری یكی از راههای ماندگاری، شكارِ جانورانِ دیگر بود.
تا پیش از آن دوره، جانوران برای شكار، ناگزیر از گلاویز شدن ودرگیری با شكارِ خود میبودند.
زندگی گروهی نیای انسان و نیاز به همكاری برای شكارِ جانوران دیگر، اندك اندك به برآیش توانایی
ابزارگری كشیده شد.
چندی از برآیندهای فیزیكی این توانایی اینهاست:
۱. شكلِ دست و انگشتانِ آن بویژه شست كه یك تنه كارِ چهار انگشتِ دیگر را می كند و رویاروی آنها ایستاده است.
دستِ انسان كارِ چنگك،چنگال، پنجه، شانه، ساطور، چكش، ماله، جام، قلاب و قفل را میكند.
اینهمه، ناشی از ساختارِ مكانیكی شست است كه با آزادی ویژهای كه دارد،دستِ انسان را همه فن حریف كرده است.
۲. آزادی دست و بازو كه بالا بردن دست را تا نزدیك به ۱۸۰درجه ممكن كرده است، تا پرتاب كردن را آسان كند. دستی كه فلاخن وار میتواند از هرسوی بدن در دایرهای بچرخد.
۳. دیدگانی دوربین و بینایی حسابگری كه مسافت را به آسانی تخمین میزند و پرتابِ هدفمند را ممكن می كند.
۴. برآیشِ زبان و توانایی گفت و شنود، تا فرد بتواند با بیانِ هدف خود به دیگران، برنامه ریزی كند و به كارِ گروهی مانندِ شكار بپردازد.
۵. شكل پا و ماهیچه بندی آن و انگشتانِ فشارگیر، تا تنِ افراشتهِ انسان،آسان بر روی آن بایستد.
۶. شنوایی خطر سنجی كه گوش به زنگِ خطر میماند و بهنگامِ دریافت صداهای ناگهانی، انسان را از جای خود می پراند تا یا با خطرِ احتمالی بستیزد و یا از آن بگریزد.
برخی از برآیش شناسان برآنند كه واتابهای توانایی پرتاب سنگ، برساختار تورینه اعصاب انسان آنسان ژرف بوده است كه زمینه برآیشِ زبان وهوشیاری را فراهم آورده است.
این توانایی، شكار كردن از راه دور راآسان كرده است و انسان از آن پس توانسته است كه بدون درگیری با شكار وخطرات ناشی از آن، از راه دور، سنگی و یا نیزهای بسوی شكارِ خود پرتاب كند و پس از ناكاره كردنِ آن، بدو نزدیك شود.
این چگونگی در شكارِگروهی بسی آسانتر بوده است زیرا هنگامی كه گروهی با پرتابِ سنگ بسوی چند جانور به شكار می پرداختند، ای بسا كه همه آن جانوران، پس از نیمه جان شدن و بر زمین خوردن بدام انسان می افتادند وخوراكِ گروه برای چندی فراهم می شد.
در دوره یخبندان كه بخشِ بزرگی از زمین برای بیش از یك و نیم میلیونسال، سرد و سخت و توانكاه بود، مغز
انسان، این دستگاه راهگشای سازگاری و ماندگاری، در پاسخ به بزرگترین نیازِ زیستبومی انسان در آن
زمان كه یافتن خوراكِ تازه بود، به دستگاه شكارگری بدل شد.
این دگرگونی پی آیندهای بسیار بزرگ دیگری نیز داشت كه ای بسا هوشمندی یكی از آنهاست.
یكی دیگر از برآیندهای این رویداد، دگرگونی ژرفساخت روانی انسان بود كه بُنیه عاطفی انسانِ كوچنده را شكل می داده است. سازمانِ عاطفی انسان نیز مانند كالبدِ وی برآیشی همگام با نیازهای زیستبومی وی داشته است. هرعاطفه مانند هر عضوِ بدن، نقشِ زیستیاری ویژه ای دارد.
همانگونه كه كارِچشم بینایی و كارِ گوش شنوایی ست، عواطفی چون؛ اندوه، شادی، هراس،مهر، كین، خشم و خروش، هر یك برای هدف ویژهای شكل گرفته است.
بررسی چیستی و چگونگی كاركردِ هر عاطفه، كارِ روانشناسانِ برآیشی بشمار میرود. روانشناسی برآیشی شاخه ای از برآیش شناسی و چشم اندازی تازه در روانشناسی است.
چون مغزِ انسان برای كارهای ویژه ای برآمده است، شناسایی توانمندی هاى آن، تنها در پرتوِ نقش زیستیاری اش و نیز نیازهای زیستبومی انسان دردوره كوچندگی ممكن است. یكی از توانمندیهاى مغز انسان، دیدبانی همارهِ زیستگاه، برای بررسی خطرهای آشكار و نهان ِ آن است.
در دوره كوچندگى، انسانِ هماره با خطرِ مرگ روبرو بود: خطرِ جانورانِ درنده و گزنده، خطرِ سیل وطوفان و باران و بهمن و زلزله و آتش، خطرِ گمشدن و رسیدن به بُن بستی جنگلی، كه می توانست لانه شیران باشد و یا خلوتگه گرگان.
از اینرو، بخشِ بزرگی از انرژی ذهنی انسان، هماره و در همه جا دردیدبانی و پاییدن دور و برِ او بكار گرفته
می شود. البته فرد از این كارِ مغز آگاه نیست، اما با شنیدن كوچكترین صدای پیش بینی نشده ای و یا دیدنِ
چیزی ویا كسی كه نمادِ خطری باشد، از جای خود بر می جهد و همزمان با افزایش تپشِ قلب و بالا رفتنِ فشارِ
خون و عرق كردنِ پوست، بیدارتر و هشیارتر ازپیش، آمادهِ خیز و گریز و یا خیز و ستیز می گردد.
دیدبانی و خطر سنجی ویژه انسان نیست و بیشتر جانوران توانایی چنین كاری را دارند.
مغز انسان را ویژگیهای دیگری از مغز جانوران دیگر جدا می كند كه چندی از آنها را بر می شماریم:
۱. بزرگی حجم و وزنِ مغز نسبت به حجم و وزنِ بدن
۲. خود آگاهی
۳. حافظهِ كُنشی
۴. توانایی خیال پردازی
۵. توانایى زبان
۶. حس- آمیزی
7. معنا بخشی پدیدارها
نوشتن درباره این ویژگیها، سخن را به درازا مى كشاند و من در این باره كتابى آماده چاپ دارم كه متاسفانه مانند نوشته هاى دیگرم هنوز اجازه چاپ نگرفته است. بهر رو، در اینجا به بررسى دو ویژگى آخر، بسنده مى كنم.
مقایسه حجم مغزِ انسان و مساحتِ لایه رویینِ آن نسبت به حجم بدن وی نشان می دهد كه انسان دارای بزرگترین مغز در میان جانوران است. درجهانِ جانوران، پستانداران بزرگترین مغزها و پرندگان كوچكترین مغزها رانسبت به حجم بدن خود دارند. انسان بزرگترین مغز و پرنده زرپر،كوچكترین مغز را دارد.
حافظه كُنشی 
حافظه انسان در جهانِ جانوران یگانه و بی همانند است.
اساسی ترین ویژگی این حافظه، آمادگی و در دسترس بودن آن است.
انسان میتواندیادمانهای اندوخته خود را در زمانِ بیداری هر گاه كه بخواهد به یاد بیاورد وآنها را آرایش و
ویرایش و پرداخت نماید.
این كار در سایه توانایی خیال انگیزی میسّر میشود و سبب می گردد كه انسان بتواند نمادهای درونی
جهانِ بیرونی را در ذهنِ خود زیر و رو كند و به آفرینشِ پیوندهای تازه درمیان پدیدارهای جهان بپردازد.
پیوند آفرینی نیز اساسِ نوآوری ست و شاید انسان در پرتو این توانایی توانسته است اینگونه، زیستبومِ خویش
را دگرگون كند و آن را بدلخواهِ خودبسازد. حافظهِ جانورانِ دیگر، در دسترس آنها نیست و یاد آوردن
خاطراتِ گذشته برای آنها، تنها با بازگشت به صحنه آن رویداد ممكن است:
برای نمونه، موش نمی تواند بدون دیدنِ گربه، تنها با اندیشیدن بدان به فكرِ مبارزه باگربه بیفتد و تنها
هنگامی كه با گربه روبرو میشود سازمان ژنتیك او بی درنگ او را وادار به گریز میكند.
نیز، الاغی كه در گذر از جوی آبی در آن می افتد وپایش می شكند، نمی تواند آزادانه با یاد آوردن آن خاطره،
گرفتاری گذر ازجوی در آینده را چاره كند، زیرا این جانور توانایی به یاد آوردن ندارد
و تنهاهنگامی كه در آینده دوباره با آن جوی روبرو می شود، از گذركردن از آن پرهیز خواهد كرد.
بنابراین، حافظه انسان را “كُنشی”، و حافظه جانوران را”واكنشی” میتوان خواند.
حافظه كُنشی انسان، اختیاری ست و او در زمانِ بیداری میتواندهریادمانی را كه به بایگانی حافظه
خود سپرده شده است، بیرون كشد و برپرده ذهن بتاباند.
این چگونگی، انسان را تاریخمند نموده است و هر فرد باردیف كردن خاطراتِ خود و یكدست كردن
آنها، گذشتهِ خود را داستان واردر ذهن خود می پرورد و دورادورِ رشته زندگی می تند.
البته سرِ این رشته دركولاكِ كودكی گم میشود و به آغاز هستی پیوند می خورد.
سازمان یادمانهای انسان آنچنان شگفت و پیچیده است كه روانشناسان آن را خوشه ای از چندعاطفه
می دانند و برآنند كه انسان چندین حافطه دارد كه شناخته شده ترینِ آنها اینهاست:
حافظه آنی، حافظه مانا، حافظه كاری، حافظه گهگاهی، حافظه ژنتیك
حافظه آنی دریافته ها را تا چند دقیقه نگه می دارد؛ برای نمونه، هنگامی كه كسی شماره تلفنی را برای
نخستین بار می شنود، آن شماره تا چند دقیقه درحافظه آنی وی می ماند و پس از آن اگر آن
شماره را با تمرین به حافظه مانانسپارد، از یادش می رود.
حافظه مانا آن است كه داده ها را برای زمانِ درازی در خود نگه می دارد.
حافطه كاری، حافطه ای است كه تا هنگامی كه مغز،دست اندكارِ سپارشِ یادمانی به بایگانی حافظه است،
كارا می ماند و نیز درزمانِ اندیشیدن به چیزی، حافظه كاری به كار میافتد و پس از آن بسته میشود.
برخی از برآیش شناسان برآنند كه پیچیدگی حافظه انسان، ناشی ازتوانایی سخن گفتن است.
برآیشِ زبان، نیازمند به مراكزِ ساخت و پرداختِ سخن و دریافت و شناختِ آن در شنودن است.
این نیاز، سببِ افرایش گستره حافظه و كارآمدتر شدن آن گردیده است.
زبان پیش از آنكه ابزارِ ترابری اندیشه و خیال باشد، ابزارِ نمادگرایی انسان است. زبان، تعریف، تعبیر و تفسیرِ
نمادینِ جهان در آواست. انسان باكاربرد حنجره و ماهیچه زبان و ششهای خود با ناهماهنگ كردن هوا، شنونده
را از درونی ترین تجربه های خود آگاه میكند و او را در جایگاه نگرش خودمی نشاند.
در این چگونگی كه میتواند انسان را در ژرفای شگفتی ِ بی پایان رها كند، آوایی چند، نمادِ چیزی، كسی و یا
رویدادی میشود و تجربهای را ازكسی به كس یا كسانِ دیگری می سپارد. البته باید گفت كه زبان، تنها ابزار
برای بیان معنی نیست بلكه گاه اشاره انگشتی، گوشه چشمی و یا شیوه برخوردی،همه گفتیها را در
بی زبانی می گوید و گاه خاموشی میتواند به هزار زبان درسخن باشد.
خیال پردازى
خیال پردازی در اینجا به معنای توانایی پنداشتن و انگاشتن است.
این توانایی از فراهم آمدن خود ـ آگاهی و حافظه كُنشی در مغز انسان پدید آمده است و سبب شده است كه
انسان برای یافتنِ بهترین راه، ناگزیر از رفتن همه راهها نباشد و ساده ترین و كوتاه ترین را، با مروری بر همه راهها در ذهنِ خود بیابد.
خیال انگیزی زمینه سازِ فرهنگ و تمدنِ انسانی ست و بدون آن انسان هماره اندر خمِ یك كوچه می ماند.
حس ـ آمیزى 
گفتیم كه خیال پردازی، ذهنِ انسان را كارگاه اندیشه و هنر نموده است.
اندیشه و هنر دو راه گوناگون برای رسیدن به هدفِ همگونی ست كه همانا سازگاری بیشتر با
جهان برای ماندگاری بیشتراست.
البته این هدف درنخستین برخورد، بسیار شگفت می نماید، اما هدفهای دیگر در پایان به
همین هدف میرسد. خیال پردازی با پیوند آفرینی در میانِ پدیدارهای جهان سر وكار دارد.
این كار، اندیشمند را به ساختن ابزارهای تازه میرساند و هنرمند رابه آفریدن كارهای تازه. گاه پیوند آفرینی
از دلِ آمیزش حس های پنجگانه روی می دهد.
حس ـ آمیزی؛ چشیدن با چشم و دیدن با گوش و شنیدن با نگاه است؛ درهم ریزی حسها و كاربردِ آنها برای
دریافتِ تازه ای از جهان. نمونه این چگونگی، تصویرهای شاعرانه ای چون؛ مزیدن لبخند كسی با نگاه و گزیدن
با نیشخند و نوشیدن با گوش است.
حس ـ آمیزی ابزار معنا بخشی جهان درونی انسان نیز هست. اطلاعاتی را كه مغز برای كامل كردنِ نمادِ درونی
خود از جهانِ بیرونی به كار می برد،از راهِ آمیزشِ حس ها پدید می آورد؛ بدین معنا كه اگر پشتِ سر فردی را به
بیننده ای نشان دهید و از او بخواهید كه روی وی را با اطلاعاتِ زبانی ای كه بدو میدهید بپندارد، بیننده
با شنیدنِ شرحی كه درباره صورت آن فردداده می شود، می تواند آن را تصور نماید.
توانایی حس آمیزی و كاربردِ داده های حسی در حسِ دیگر، یكی از شگفتیهای بزرگِ مغزِ انسان است.
این كه ما می توانیم آنچه را می بینیم برای دیگران با واژه ترسیم كنیم وآنچه را می شنویم
در ذهنِ خود به تصویر در آوریم، یكی از بنیادی ترین توانایی های تمدن سازِ بشر است كه بدونِ آن تاریخ و تمدن و هنر میسّرنمی توانست شد.
گونه دیگری از حس ـ آمیزی، ترجمه زبانِ یكی از عواطف از حسی به حسِ دیگر است؛ مانند، بازگفت سخنی
به زبان ناشنوایان و یا نمایش شادی درپایكوبی و یا نشان دادنِ اندوه در گریستن. چنین است كه انسان میتواند
ازشعر، نمایشِ باله بسازد؛ یعنی ترابری مفهوم را از خواندن و یا شنیدن به دیدن ترجمه كند و خواندنی
و شنیدنی را دیدنی كند.
وی همچنین میتواند با تكان دادنِ سر، دست و یا پای خود، “آری” و یا “نه” بگوید و یا درستی و یا نادرستی سخنی را گواهی دهد.
نیز با تكان دادن تنِ خود بیان مفهومی كند و یا آنچه راكه در گستره دیدِ اوست، با زبان بیان كند، مانند؛ گزارشِ بازی فوتبال و یاكُشتی.
حس ـ آمیزی ویژه انسان است و هیچ جانورِ دیگری این توانایی را ندارد.
جانوران، اهلِ ایماء و اشاره و كنایه نیستند و هیچ یك از عضوهای بدن خودرا برای بیان مفهومی نمادین بكار نمی گیرند.
این چگونگی در انسان چنان است كه می تواند به گونه ای بگوید؛ “نه” كه شنونده آن را “آری” تعبیر كند.
از شگفتیهای دیگر حس ـآمیزی این است كه انسان گاه در آمیزش حسهای پنجگانه به شیوه ای كه نباید، رفتار میكند، مانند هنگامی كه كسی به نشانه آری و یا نه گفتن، سر تكان می دهد.
كاربردِ زبان برای پذیرش و یا ردِ چیزی،بسیار گرانتر از تكان دادن سر و گردن است، زیرا دومی انرژی بیشتری
می خواهد و چون كه زیندگان در طبیعت، هماره در پی یافتن بیشترین بهره باكاربردِ كمترین انرژی هستند،
چنین كاری بسیار شگفت می نماید، اما شاید باچشمداشت به خطرهای احتمالی سخن گفتن،
چندان نیز شگفت نباشد.
گفتگو در جنگلهای درهم و زیستبومهای دیگرِ پیشینیانِ كوچنده مامی توانست، جانورانِ درنده را از وجودِ آنان با
خبر كند. حتا هنگامی كه انسان در غار می زیست، هیاهوی گفتگو با دیگران می توانست جانورانِ تیز
چنگ و گرسنه را در كنار غارها در كمین آنها بنشاند.
از اینرو، انسان هنوز نیز پس ازهزاران هزار سال، در هنگامِ ناتوانی و بیماری كه توان كمتری برای ستیز
و یاگریز دارد، كم گو و خاموش می شود و از پُرگویی دیگران نیز پریشان می گردد.
معنا بخشی پدیدارها
یكی دیگر از ویژگیهای مغز انسان، حسابگری و تصمیم گیری آن دررویارویی با پدیدارهای جهان است.
انسان با دیدن دیگران بی درنگ به بررسی چگونگی شخصیت آنان می پردازد و با چشمداشت به
ارزشها،باورها و تجربه های پیشینِ خود، بسیار زود نتیجه گیری می كند و با نخستین نگاه،
یا از كسی خوشش می آید و یا بدش.
البته اگرچه گاه ممكن است كه این نتیجه گیری درست باشد، اما در بیشترِ زمانها نادرست است.
این ویژگی برپایه توانایی معنا بخشی مغز انسان استوار است. ذهنِ انسان از هر شكلِ درهمی
معنایی می سازد؛ از توده های ابر گرفته تا نازكای مِه و موج و ماه و دریا.
ذهن، این كار را خودبخود انجام می دهد زیرا كه بی معنایی را برنمی تابد.ژرفساختِ روانی انسان،
ناآشنایی و درهمی پدیدارهای جهان را به گونه ای كه بی معنایی و بیگانگی آورد، بر نمی تابد و بی درنگ از آن
معنا می سازد و به آن نظم می دهد.
از اینرو هر آنچه در گستره دید انسان قرار می گیرد بایدمعنادار و مفهوم پذیر باشد و اگر نباشد
مغز با معنا بخشی بدان، از بیگانگی آن می كاهد و آن را آشنا می سازد.
این چگونگی از آنروست كه همواره بخشی ازذهن انسان دیدبان زیستبوم وی و پدیدارهای دورادور اوست.
آشنایی باپسزمینه هر خطری كه ناگهان در محیطی پیدا می شود، شناسایی آن خطر راآسان می كند.
انسان با خیره شدن بر روی ماه و یا براَبر، هركه و یا هر چه را كه بخواهدمی تواند در آن ببیند و حتی
اگر نخواهد چیزی ببیند، پس از اندكی، مغزش،آنجه را كه در گستره دیدِ اوست، تغییر می دهد و
معنادار می كند.
گرایشِ ذهنِ انسان به معنا بخشی و تمام بینی، پیوندی نزدیك با نیازهای زیستبومی او
دردورانِ كوچندگی وی داشته است. این دوران دربرگیرنده همه تاریخِ انسان تاده هزار سالِ پیش بوده است.
معنا و مفهوم
معنا، نمادِ چیستی پدیدارهای جهان و پیوندهای آن در ذهنِ انسان است.انسان در هنگامِ رویارویی با چیزی،
كاری و یا كرداری آن را در چارچوب زمان و مكانِ آن با چشمداشت به چگونگی سنی، جنسی، فرهنگی
و تاریخی آن معنا می كند. معنای هر پدیده در ذهنِ هر فرد، ویژه اوست زیرا كه ازدیدگاه او
در پرتوِ باورها، نیازها، آرزوها و تجربه های وی شكل گرفته است.
از اینرو، معنا نشان دادنی و منتقل كردنی نیست و تنها می توان برداشتهای زبانی آن را به دیگران منتقل كرد.
این گزارشها كه مفهوم خوانده می شود،ترجمه تجربه عاطفی انسان به زبان است.
مفاهیم، شكل زبانی معناست كه درقالبِ واژه، نقاشی، موسیفی، فیلم و دیگر رسانه های گرفت
و دادِ اندیشه وعاطفه به كار می رود. بنابراین، معنا، نمادِ حسی انسان از پدیدارها و مفهوم،كوشش
در انتقالِ آنها به دیگران است.
معانی و مفاهیم هر دو دگرگون شونده و بررسی پذیرند و انسان در هردوره از زندگانی
خود آنها را با چشمداشت به نیازها، آرمانها و نگرشِ سنی خود بازسازی میكند.
بد نیست تفاوت معنا و مفهوم را با نمونه هایی از این دو روشنتر كنیم.
فرض كنید كه در روستای دور افتاده ای در ایران، پسرِ خُردسالی از خانوادهای بسیار مذهبی، هنگام
گذر از كوچه ای بهمراه مادرِ خود دستش را به سگ ولگردی گه در گوشه ای غنوده است می زند.
مادر كودك بی درنگ او را بسوی خود می خواند و به نكوهشِ وی می پردازد و درباره پستی و پلیدی
و پلشتی سگ با او می گوید و از او میخواهد كه همیشه خود را از سگ كنار بكشد وهرگز به این جانورِ
نجس و درنده دست نزند.
در هنگام بازگشت به خانه،مادر دستان كودك را با آب و صابون می شوید و پدر او با شنیدن آن رویداد،
به زشتی كار پسر اشاره می كند و سگ را بدترین جانور می خواند و از وی می خواهد كه با خود و
خدا پیمان بندد كه هرگز به این جانورِ پست و پلید نزدیك نشود.
پسر نیز می پذیرد و چنان می كند. بدینگونه، سگ در ذهن آن كودكِ خردسال معنا می شود و با مفاهیمی
چون: پستی، پلیدی، زشتی،پلشتی، بدی، درنده خویی، كژكرداری، نادانی، گمراهی و ناخرسندی پدر ومادر هم پیوند میشود.
مغز انسان‌
باز فرض كنید كه همزمان با چنین رویدادی در آنسوی روستا دخترخردسالِ چوپانی همیشه صدای پارسِ
سگ را نشانه آمدن پدر از چراگاه دانسته و هرگز پدر را بدون همراهی یارِ وفادارش یعنی آن سگ، ندیده است.
این سگ كه پدر را در شبانی و پاسداری از گله یاری می كند، هماره و همه جابا وی بوده است و در همه تجربه های شیرین خردسالی وی حضور داشته است.
یك بار نیز هنگامی كه دخترك در آب رودخانه افتاده بوده است، آن سگ با پریدن در آب، او را كشان كشان به كنار رود برده است و از مرگ رهایی بخشیده است.
مغز انسان‌
بنابراین، سگ برای آن دختر معنایی دلپذیر دارد و یادآور آمدن پدر و رهایی یافتن از چنگ مرگ است.
اكنون در آخرین بخشِ این سناریوی خیالی، فرض كنید كه این دختر وپسر پس از بیست سال به همسری
یكدیگر در آمده اند و از روستا به شهركوچیده اند و اینك در شبی چون دیگر شبها كه از هر دری سخنی
می رود،درباره تنهایی و دلتنگی با هم گرم گفتگو هستند كه زن ناگهان با پیشنهادِخریدن سگی برای گریز
از تنهایی، مرد را در شگفتی فرو میبرد.
زن بازپیشنهادِ خود را تكرار میكند و با این كار شوهر خود را كه تا آنزمان سخنِ زنرا با پوزخندی پاسخ میداد، ناگهان در انفجار خشمی برمی انگیزاند و فریادِخشم و خروشِ او را در میآورد كه: ……….
و زن در میماند كه مگر چه گفته است كه همسر خود را آنگونه برآشفته است !؟
چنین جنگی جنگِ معنایی ست كه تاكنون زمینه ساز بسیاری از نزاعها وكشمكشهای فرهنگی، قومی، نسلی، مذهبی و ملی هفتاد و دو ملت بودهاست.
مغز انسان‌

چگونه می توانم در این دوره شرکت کنم ؟

 

 این دوره به صورت حضوری می باشد و در موسسه تجسم خلاق به نشانی :

 تهران ، میدان هفت تیر ، خیابان قائم مقام فراهانی پلاک ۳۹ ط اول

 برگزار می شود.

در صورت هرگونه سوال می توانید با واحد پشتیبانی ما به صورت تلفنی و تلگرام ارتباط بگیرید. 

واحد پشتیبانی و راه ارتباطی با مرکز تجسم خلاق

۰۲۱۸۸۳۰۲۵۲۳

۰۹۰۱۱۵۹۴۹۴۳

 

کانال تلگرام مجموعه تجسم خلاق

 

صفحه اینستاگرام مجموعه تجسم خلاق

این دوره توسط دکتر آرام به صورت حضوری برگزار می شود. علاقمندان برای شرکت در دوره با مرکز تجسم خلاق تماس بگیرند.

مطالب مرتبط

طب سوزنی و تأثیرات شگفت انگیز آن بر بدن انسان

طب سوزنی (Acupuncture) در درمان بسیاری از بیماری ها مؤثر است این نکته را ...

مدیتیشن یک تکنیک ذهن بدن است

مدیتیشن یک تکنیک ذهن بدن است - که در آن شخص به آرامی توجه ...

راز ماندن در قلمرو شادی‌ با جریان انرژِی !

ماندن در قلمرو شادی‌ با جریان انرژی! خود را غرق در کاری که از ...

پیاده روی در جاده‌ای که به شادی می‌انجامد!

پیاده روی در جاده‌ای که به شادی می‌انجامد - مراقبه یا مدیتیشن‌، روشی است ...

چگونه مي‌توان شادتر و خوشبخت تر بود؟

چگونه مي‌توان شادتر و خوشبخت تر بود؟ افزايش قابل توجه هزينه زندگي باعث شده تا ...

چگونه می توانیم از تله پاتی برای برقراری ارتباط استفاده کنیم؟

چگونه می توانیم از تله پاتی برای برقراری ارتباط استفاده کنیم؟ در نوشته های قبلی ...

دیدگاهها

بدون دیدگاه