هيولاي چشم سبزي..
هيولاي چشم سبزي..
فهرست مطالب مقاله
هيولاي چشم سبزي که درون صندوق من بود
رستوران مدرسهاي که در آن درس ميخواندم به شيوه کافه تريا اداره ميشد. يعني بچهها براي خودشان غذا ميبردند.
ميزهايي مثل ميزهاي پيکنيک به همراه صندليهايي با فاصله زياد از هم در آن چيده شده بود.
تنها پريسيلا و بچههايي که دور و برش بودند، در کنار ميز نزديک پنجره مينشستند.
هر روز پريسيلا خود را به آخر رديف ميزها ميرساند و چند تا از هم گروهي هايش خود را با عجله به ميزي که پريسيلا قرار
بود بنشيند، ميرساندند. آنها صندلي خود را جايي قرار ميدادند که احتمال بيشتري ميدادند اين شاهزاده خانم بيشتر
به آن بها دهد…
آيا بچهها از اين کار خوششان ميآمد؟ اولش اينطور فکر ميکردم. ولي نه، اين يک نوع احساس عشق- نفرت- حسادت بود
که انسانها نسبت به امثال پريسيلا دارند. اين احساس فقط فقط مخصوص دانش آموزان دبيرستاني نيست، بلکه ميتوانيد
آن را در روساي ديکتاتور، ثروتمندان متکبر يا انسانهاي زيبا و خودبين مشاهده کنيد.
به محض اينکه ما ميتوانيم آن را درک نموده يا بر آن غلبه کنيم، اين هيولا کله زشت منظرش را بلند ميکند.
اين اتفاق معمولا در دوران دبيرستان رخ ميدهد. در اين دوران هيجان انگيز بودن يا استحکام نقشي مختصر و در عين
حال مهم را در زندگيهاي ما بازي ميکنند.
هميشه هنگام ناهار پيش بهترين دوستم استلا و شش يا هفت نفر ديگر از بچهها مينشستم و خلاصه جمع دختران
دبيرستاني جمع بود. جمعه شبها در منزل يکي از همين بچهها دعوت ميشديم و يک غذاي حاضري ميخورديم.
آنقدر با هم گپ ميزديم که کم مانده بود مادرانمان با عصبانيت شيپورهايشان را به صدا در آورند و بگويند سريعتر به خانه
برگرديد. فکر ميکنيد در مورد چه حرف ميزديم؟ در مورد همه چيز، ولي موضوع مورد علاقه ما پريسيلا و پيروان
وفادارش بود.
هنگامي که ميخواستيم سوار اتوبوس مدرسه شويم، حتي صندليها به شيوهاي بسيار رسمي مشخص شده بودند.
پريسيلا هميشه در رديف دوم عقب در کنار پنجره و در سمت مخالف راننده مينشست.
کل سه رديف اول عملا براي دار و دسته پريسيلا رزرو شده بود.
حتي بچههاي ديگر به خود اجازه نميدادند در رديف چهارم بنشينند.
اگر کسي اين کار را ميکرد به معناي آن بود که ميخواهد بي شرمانه حرفهاي اين جمع شاهانه را شنيده و از اين طريق
عضو گروهشان شود. تنها راه براي نفوذ به درون به جمع دوستان پريسيلا دوست شدن با اين شاهزاده يا يکي
از نزديکترين خادمان دربارش بود.
در يکي از روزهاي طوفاني و باراني، پريسيلا غايب بود.
جمع هيجان انگيز دوستانش به ظاهر نااميد و بدون رهبر بودند.
در آن روز آنها خيلي با هم يا افراد ديگر صحبت نميکردند. انگار که ماتم گرفته بودند. به علت آن باران سيل آسا،
تعداد افراد درون اتوبوس مدرسه در مقايسه با روزهاي معمولي شلوغتر شده بود.
هنگام سوار شدن چند نفر به طور فشرده روي هم ريختند و من آخرين کسي بودم که خودم را درون اتوبوس چپاندم.
خيس و خسته بودم و تنها يک صندلي يعني رديف دوم عقب اتوبوس در کنار پنجره و سمت مخالف راننده خالي مانده بود.
همانطور که قبلا گفتم، اين جاي هميشگي پريسيلا بود. يکي از دوستان او در کنار اين صندلي نشسته بود و بد جوري از آن
محافظت ميکرد تا کسي جاي شاهزاده خانم ننشيند. او با خودبيني محض از اينکه حتي در غياب پريسيلا
نفر دوم گروه است، آگاه بود. جهش سريعي کردم. اول به صندلي پريسيلا نگاه کردم.
سپس به صورت بي احساس محافظ آن نگاه انداختم.
بعد سرم را برگرداندم و گروه دوستانم را در عقب اتوبوس ديدم.
همانطور که گفتم، هميشه با اين دوستانم غذا ميخوردم و جمع ما هميشه جمع بود.
يک لحظه تصور کردم استلا درون گوشم نجوا ميکند، “برو جلو، ليل!”
به راهم ادامه دادم و خودم را به عقب اتوبوس رساندم. هنوز کاملا به اين کارم اعتقاد نداشتم و کمي دو دل بودم.
چگونه می توانم در این دوره شرکت کنم ؟
این دوره به صورت حضوری می باشد و در موسسه تجسم خلاق به نشانی :
تهران ، میدان هفت تیر ، خیابان قائم مقام فراهانی پلاک ۳۹ ط اول
برگزار می شود.
در صورت هرگونه سوال می توانید با واحد پشتیبانی ما به صورت تلفنی و تلگرام ارتباط بگیرید.
واحد پشتیبانی و راه ارتباطی با مرکز تجسم خلاق
۰۲۱۸۸۳۰۲۵۲۳
۰۹۰۱۱۵۹۴۹۴۳
کانال تلگرام مجموعه تجسم خلاق
صفحه اینستاگرام مجموعه تجسم خلاق
این دوره توسط دکتر آرام به صورت حضوری برگزار می شود. علاقمندان برای شرکت در دوره با مرکز تجسم خلاق تماس بگیرند.
با سلام آیا در شهرهای دیگر هم نمایندگی دارید جهت کلاسهای آموزشی وتهیه مستقیم محصولات؟ من ساکن کرج هستم اگر پاسخ دهید ممنون میشوم.